باید ببخشم تا رها بشم، اما نمیتونم
میخوام اما...
راستی که خدا چقدر میبخشه و ما باز هم خطا میریم!
خدا با اینکه میدونه بازم کج میریم میبخشه
اما من کجا و خدا کجا !
ولی با بخشیدن بعضی ها فقط حسِ حماقت بهت دست میده
درست همون لحظه که مومِ دلم نرم میشه و با خودم میگم ببخشش ،یادآوری یه گوشه از رفتارهاش سوزشی تو قلبم میندازه
فعلا نمیتونم....کی بتونم نمیدونم....اصلا شاید هیچ وقت!
تولد وبلاگم رو تبریک گفتم یادم اومد از فراموشی بنویسم
ربطش رو الان میگم
میگن فراموشی یه نعمته که غصه ها و رنج هاتو دیگه یادت نمیاد
اما یه فراموشی هم داریم که یادمون میره آدم های زندگی مون رو هرچند وقت یکبار با حرف های قشنگ شارژ کنیم
یادمون میره به خاطر کمک هاشون،به خاطر اینکه گوشِ شنوایی برای دردهامون هستن
به خاطر اینکه حرف هاشون مرهمی بر دردها و خستگیهامون هست
به خاطر اینکه کنارمون هستن
قدردانشون باشیم
اونوقتی که با بی توجهی ها ، غفلت ها و بی مهری های ما شکننده و رنجور میشن به جای دلجویی ازشون
بهشون برچسب بی وفایی و عبوس بودن میزنیم
اینجاست که فراموشی ِنغمَته
فراموشی این دردها امکان پذیر نیست
فقط در گذر زمان یاد میگیری بذاریشون تو صندوقچه ذهنت تا مُدام مرورشون نکنی
اونایی که آدمهای زندگیشون و خوبی هاشون رو یادشون میره سندرم فراموشی دارن
سندرم فراموشی حتی قویتر از اعتیاد، زندگی ها یا رابطه ها رو در هجوم بی رحمانه خودش درهم میکوبه
موقعی اومدم شروع به وبلاگ نویسی کنم که میگن عمرش سر اومده
کسی چه میدونه شاید دوباره همه خسته از شبکه های اجتماعی برگردن به آغوش نرم و آروم وبلاگ
مثل خودم
امیدوارم اینجا بتونم بدون ترس از قضاوت بنویسم
وبلاگم تولدت مبارک