امشبببب هرکاری کردم نشد که بنویسم
انگار یه قفلی زده شده رو دلم
که خودمم عاجز از شکستنش هستم
وقتی هم نتونم بنوبسم احساس خفگی دارم
از توییتر که بیزار شدم
بعضی وقتها باخودم میگم بنویسم که چی بشه!
نمیدونم، شاید از سرریز شدن بهتر باشه
امشبببب هرکاری کردم نشد که بنویسم
انگار یه قفلی زده شده رو دلم
که خودمم عاجز از شکستنش هستم
وقتی هم نتونم بنوبسم احساس خفگی دارم
از توییتر که بیزار شدم
بعضی وقتها باخودم میگم بنویسم که چی بشه!
نمیدونم، شاید از سرریز شدن بهتر باشه
امروز تو توییتر نوشت:
"اینقدری دلم برات تنگ میشه که فحشت میدم"
این واقعا دوست داشتنه ؟ یا عادت ؟ یا عدم توانایی تو فراموش کردن؟ یا .... نمیدونم
فقط میدونم آدم ها وقتی پیششون هستی ارزشت رو نمیدونن
همین که بری تمام فکر و خیالشون میشی
من ترجیح دادم که کنارت نباشم، ولی تو یادت و تو لحظه لحظههای زندگیت باشم
لااقل خاطره بشم، خوب یا بد
حتی اگه با فحش باشه!
تا اینکه کنارت باشم و بهم اهمیت ندی و من رو نبینی، نشنوی!
شاید خوخواهانه به نظر بیاد یا نامردی
اما حقیقت اینه بازگشتی وجود نداره، لااقل برای من
نه پای برگشتن دارم نه روی برگشتن نه امیدی از این برگشتن!
ما همون آدم هاییم، بی هیچ تغییری، چه بسا خستهتر و کم حوصلهتر هم شدیم
کاش ناشناس تلگرام داشتی بهت میگفتم اینقدر خودت را عذاب نده
بسه
بسه بسه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂